همسر سابق شاگرد شوهرم، هوویم شده، با این زن رفت و آمد داشتم و چه درد دل ها كه با او نكردم

همسر سابق شاگرد شوهرم، هوویم شده، با این زن رفت و آمد داشتم و چه درد دل ها كه با او نكردم گل بخر همسر سابق شاگرد شوهرم، هوویم شده، با این زن رفت و آمد داشتم و چه درد دل ها كه با او نكردم


«سارا» چند باری به او تشر رفت اما وقتی دید نمی تواند آرامش كند ترجیح داد به حال خود رهایش كند. بعد رو به مشاور كرد و اظهار داشت: «8 سال از زندگی مشترك من و «رامین» گذشته بود كه بواسطه یكی از دوستانم فهمیدم شوهرم سرم هوو آورده است. شنیدن این خبر آنقدر برایم سخت بود كه تا چند روز گیج بودم و فقط به در و دیوار نگاه می كردم. حتی قدرت حرف زدن با همسرم را هم نداشتم. در همه این روزها فكری مثل خوره به جانم افتاده بود؛ اینكه آن زن را پیدا كنم و ببینم چه خصوصیت هایی دارد كه شوهرم او را به من ترجیح داده است.

دنبال جواب همین سؤال بودم كه واقعیتی وحشتناك تر برایم فاش شد. «بیتا»، همسر سابق شاگرد مغازه شوهرم حالا هوویم شده بود. هضم این واقعیت تلخ برایم غیرممكن بود. آن زن تا قبل از جدایی اش بارها با شوهرش به خانه ما آمده و همیشه با من و پسرم مهربان بود. وقتی فكر می كردم كه چه درددل هایی پیش آن زن كرده بودم احساس درماندگی و خشم می كردم.

اعصابم به هم ریخته بود. تصمیم گرفتم به روی خودم نیاورم. فكر می كردم شاید اگر در این باره به شوهرم حرفی نزنم این رابطه پنهانی را تمام كند اما هیچ چیز آن طور كه من فكر می كردم پیش نرفت. وقتی شوهرم فهمید از ازدواج دومش خبردار شده ام نه ابراز پشیمانی كرد و نه تلاش كرد واقعیت را پنهان كند. تنها در برابر گریه های بی امان من با خونسردی اظهار داشت: «خودت مقصر بودی. اگر تو همان زنی می شدی كه من می خواستم هیچگاه سراغ زن دیگری نمی رفتم...»

از آن روز به بعد حالم دگرگون بود. پسرم هم با دیدن حال و روز من هر روز عصبی تر می شد. اما انگار شوهرم اصلاً این وضعیت پریشان ما را نمی دید.

چند ماهی با همین شرایط گذشت. هر روز تحمل این سردی و بی اعتنایی برایم سخت تر می شد. دیگر رغبتی برای دیدن شوهرم نداشتم. اما تصمیم گرفتم به خاطر پسرم به زندگی برگردم. دیگر عشق در زندگی مان معنا نداشت اما كم كم حضور آن زن را در زندگی مان پذیرفته بودم. همه مان به جز زن دوم شوهرم از این زندگی سرد راضی بودیم. دو سال با همه سختی ها و تلخی هایش سپری شد تا اینكه صبر «بیتا» سر آمد و شیطنت هایش آغاز شد. كم كم «رامین» هم رفتارش تغییر نمود. دوباره روزهای تلخ قبل تكرار شد. هر روز دعوا و بی محلی... شوهرم حتی دیگر با پسرم هم رفتار درستی نداشت. دست آخر هم آنچه نمی خواستم سرم آمد؛ شوهرم به درخواست «بیتا» به دادگاه رفت و ما توافقی جدا شدیم.

من با پول مهریه و كمك های پدرم خانه ای خریدم و پسر 10 ساله ام را هم پیش خودم بردم. در این مدت هر كاری كه می توانستم برای رفاه حال پسرم انجام دادم اما باز هم نمی توانم همه خواسته های وی را برآورده كنم. همسر سابقم وضع مالی خوبی دارد، با این وجود وقتی از او خواستم هزینه پسرمان را بدهد، در عین بی مسئولیتی اظهار داشت: «خودت خواستی پسرمان را نگه داری و من هیچ تعهدی به او ندارم.»

زن جوان با بغضی در گلو به مشاور اظهار داشت: مشكلات زندگی كمرم را شكسته هر چه تلاش می كنم بیشتر ناامید می شوم از همه بدتر اینكه پسرم هم هر روز افسرده تر می گردد و افت تحصیلی شدیدی پیدا كرده است. این زن در كمال بی رحمی پسرم را از محبت پدر محروم كرد و آینده مبهم زندگی مان مانند كابوسی آرامش ما را گرفته است و هیچ راهی برای نجات ندارم. 17302

1397/05/17
17:01:23
5.0 /5
5130
تگهای خبر: بو , زندگی
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۲ بعلاوه ۲

گل بخر

سفارش گل و گیاه

golbekhar.ir - حقوق مادی و معنوی سایت گل بخر محفوظ است